شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید ...

 

 گلی از شاخه اگر می چینیم

برگ برگش نکنیم

و به بادش ندهیم

لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم

و شبی چند از آن

هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم

شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید ...
.
.
"سهراب سپهری"

کجایی سهراب

کجایی سهراب ؟ ! ...

تو کجایی؟

آب را گل کردند..... چشم ها را

بستند و چه با دل کردند......

وای... سهراب کجایی آخر ؟!! ....

زخم ها بر دل عاشق کردند.....

خون به چشم شقایق کردند...

تو کجایی سهراب ؟ ...

که همین نزدیکی عشق را دار زدند...


همه جا سایه ی دیوار زدند ...

ای سهراب کجایی که ببینی...

حال دل خوش...مثقالی است.......

دلِ خوش سیری چند ؟

صبرکن سهراب ...!

گفته بودی قایقی

خواهی ساخت!

قایقت جا دارد؟؟؟!!

من هم از همه ی اهل زمین دلگیرم...

زیر باران ( سهراب سپهری )

من نمی دانم

که چرا می گویند

اسب حیوان نجیبی است،کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد

چشم ها را باید شست،جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد،واژه باید خود باران باشد

چترها را باید بست،

زیر باران باید رفت



دخترم!!

 

 

دخترم باتوسخن می گویم

 گوش کن با توسخن می گویم

زندگی درنگهم گلزاری است 
وتو باقامت چون نیلوفر شاخه ی پرگل این گلزاری

من دراندام تو یک خرمن گل می بینم

گل گیسو گل لبها گل لبخند شباب

من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم

گل عفت گل صد رنگ امید 

گل فردای بزرگ گل فردای سپید


می خرامی وتورامی نگرم
چشم تو آینه ی روشن دنیای من است؛

توهمان خرد نهالی که چنین بالیدی؛

راست چون شاخه ی سرسبز وبرومند شدی ؛

همچو پرغنچه درختی همه لبخندشدی


دیده بگشای ودراندیشه ی گل چینان باش

همه گلچین گل امروزند؛

همه هستی سوزند؛

کس به فردای گل باغ نمی اندیشد...

آن که گردهمه گلها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست!

بلکه گلچین سیه کرداری است 

که سراسیمه دود درپی گلهای لطیف تا یکی لحظه به چنگ آرد

 وریزد برخاک دست اودشمن باغ است ونگاهش ناپاک...

تو گل شادابی به ره بادمرو

غافل ازباغ مشو

ای گل صد پرمن با تودرپرده سخن می گویم:

گل چوپژمرده شود جای ندارد

 درباغ گل پژمرده نخندد برشاخ،

کس نگیرد زگل مرده سراغ...!

دخترم با توسخن می گویم؛

عشق دیدارتوبرگردن من زنجیری است 

وتو چون قطعه ی الماس درشتی کمیاب گردن آویز براین زنجیری 

تانگهبان توباشم زحرامی درشب

برخود ازرنج بپیچم همه روزدیده ازخواب بپوشم همه شام

دخترم گوهرمن

توکه تک گوهردنیای منی

دل به لبخند حرامی مسپار

دزد رادوست مخوان

چشم امید برابلیس مدار

دیوخویان پلیدی که سلیمان رویند

همه گوهر شکنند

دیو کی ارزش گوهرداند؟!

نه خردمند بود آن که اهریمن را ازسر جهل سلیمان خواند!

دخترم ای همه ی هستی من

تو چراغی تو چراغ همه شبهای منی

به ره باد مرو

توگلی دسته گلی صدرنگی پیش گلچین منشین

قیمت خود بشناس