شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید ...

گلی از شاخه اگر می چینیم

گلی از شاخه اگر می چینیم
کجایی سهراب ؟ ! ...
تو کجایی؟
آب
را گل کردند..... چشم ها را
بستند و چه با دل کردند......
وای... سهراب کجایی آخر ؟!! ....
زخم ها بر دل عاشق کردند.....
خون به چشم شقایق کردند...
تو کجایی سهراب ؟ ...
که همین نزدیکی عشق را دار زدند...
همه جا سایه ی دیوار زدند ...
ای سهراب کجایی که ببینی...
حال دل خوش...مثقالی است.......
دلِ خوش سیری چند ؟
صبرکن سهراب ...!
گفته بودی قایقی
خواهی ساخت!
قایقت جا دارد؟؟؟!!
من هم از همه ی اهل زمین دلگیرم...
من نمی دانم
که چرا می گویند
اسب حیوان نجیبی است،کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست،جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد،واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست،
زیر باران باید رفت

دخترم باتوسخن می گویم
گوش کن با توسخن می گویم